دنیا ودانیالدنیا ودانیال، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

دوقلوهای ناز من دنیا و دانیال

چهارماهگی سفر به مشهد

سلام به روی ماه یه گل دوگل مامانی   همیشه خداروشکرمی کنم به خاطر داشتنتون واینقدر سرمست میشم از عطر خدا در وجودتون که هردوتون رو غرق بوسه میکنم خدارو شکر واکسن چهارماهگیتون رو زدیم و یه نفس راحت کشیدیم چقدر سخته اشک رو تو چشمهای خوشگلتون ببینم اما چه میشه کرد برای سلامتی خودتونه خوشگلای من     یه چند وقت بود که هوای حرم امام رضا رو کرده بودم که شما رو به پابوس امام ببرم خدا خواست و قسمت شد بابایی به خاطر کارش نمی تونست با ما بیاد وقرار شد زندایی وخاله جون بیان دنبالمون خلاصه وقتی به خونه عزیزجون رسیدیم برامون قربونی اماده کرده بودن وهمگی دعوت بودن نذرت قبول عزیزجون         &n...
14 دی 1390

انگورخوردن دو تا زنبور

کنار گل  تو باغچه نشستن دوتا زنبور یه مهمونی گرفتن با یک دونه انگور خانم و اقا مورچه رد می شدن از اونجا زنبورای مهربون صدا زدن بفرما شاپرک و کفشدوزک می پریدن رو گلها زنبورای مهربون صدا زدن بفرما کنار باغچه حالا زیاد شدن مهمونا مورچه ها و کفشدوزک شاپرک و زنبورا یه مهمونی گنده دادن اون دوتا زنبور منم بردن براشون دوتا خوشه انگور     ...
7 آذر 1390

اولین حموم

هیچ وقت اولین حموم نفسام یادم نمی ره خودمون تنها بودیم و کمک نداشتیم منم طبق معمول می گفتم کاری نداره که بلدم اینقدر کوچو لو بودین که تو یه وان تو اتاق حمومتون کردم البته قبلش به بابا جون یه اموزش کامل دادم که چطوری اب بریز کجا بریز شامپو چقدر بریز و ازین حرفا خلاصه  شروع کردیم اول دانیال گلی اینقده پسرم اب بازی دوست داشت اصلا گریه نکرد حسابی شستیمش ولباس پوشوندیم ونوبت گل دختری شاپرک مامانی شد ودخترمم اصلا گریه نکرد اب بازی خیلی دوست داشت چون  مدتی که بستری بودن هر روز حمومشون میکردن عافیت باشه خوشگلای مامانی.     ...
2 آبان 1390

بستری در NICU:

از یه طرف خوشحال برای داشتن دلبندام و ازطرفی ناراحت برای نارس بودنشون دقیقا33 هفته و5 روز بود که به دنیا اومدن دنیا طلا1کیلو و100گرم دانیال نفس مامانی1کیلو و800 گرم و تشخیص دکتر این بود که هردوشون باید تو دستگاه باشن خدا می دونه چقدر ناراحت بودم به محض اینکه به دنیا اومدن عمه جون مهناز نفسهامو با امبولانس به بیمارستان چمران منتقل کرد      تا زیر نظر اقای دکتر تهرانی همسر عمه جون باشن از این بابت خیالم راحت بود چون می دونستم دکتر خوبیه و خیلی توکارش وارده و جا داره همین جا ازشون بینهایت تشکر کنم هرکاری براشون انجام بدیم نمی تونیم جبران زحماتشون رو بکنیم دانیال 2 هفته و دنیا 1  ماه بیمارستان بستری بودن روزی که دانیال ...
29 مهر 1390

افتادن بند ناف

دنیای عزیزم به خاطر خشک شدن بندناف همون جا نافتو عمل کرده بودن ولی دانیال جونی دوهفته که تو مراقبت های ویژه نوزادان بود به نافش دست نزده بودن وقتی برگشتیم خونه عزیزجون گفت بندنافش شل ده تا صبح می افته همینطورم شد خدارو شکر بابت این قضیه ناراحت نشدین خوشگلای من.      
10 مهر 1390

روزتولد شکوفه های زندگی ما

صبح روز سه شنبه قراربودباعزیزجون وبابایی بریم برای چکاپ نهایی اخه از چندروزقبل دکترمشکوک به ضربان قلب دنیای مامانش شده بود دکتر مهربون که به صدای قلب دنیا گو ش کرد گفت باید زود بستری بشی که دخترت در خطره عزیزجون خیلی ترسیده بود و من سعی می کردم خونسرد باشم به بابا جون زنگ زدم ولی هنوز نرسیده بودبایدمی رفت دنبال کارهای بیمه خلاصه عمه جون اومدومامانی رو به بیمارستان بردوساعت12 بستری شدم دکتر قرار بود ساعت2 بیاد و خوشگلای مامانی رو بده تو بغلم حالا خودتون بگید اول کی بود و دوم کی بود؟گل اول دنیای مامان ساعت2و10دقیقه و گل دوم دانیال جیگر مامانی ساعت2و11 دقیقه اون پاهای کوچولوشون رو گذاشتن رو چشم مامانی تو اتاق عمل فقط صدای شما وعطر نفستون پیچید...
31 شهريور 1390
1